امروز: جمعه، 24 اسفند 1403

زندگی یک جغد ایرانی در دنیای کتاب‌ها

معرفی و بررسی رمان هری پاتر و سنگ جادو

در سی و چهار سالگی و بر حسب یک اتفاق به سراغ مجموعه‌ی هری پاتر آمدم.
شخصا عاشق سبک رئالیسم جادویی هستم و کتاب‌های زیادی از این سبک مطالعه کرده‌ام اما به یاد ندارم کتابی را دست‌کم در حد یک رمان به سبک فانتزی خوانده باشم. هفته‌ی گذشته در توییتر می‌چرخیدم که تصویری از فیلم هری پاتر توجه من را به خود جلب کرد و از خود پرسیدم چطور هری پاتر را با این آوازه و شهرت، نه خوانده‌ای و نه تماشا کرده‌ای؟
از شیده‌، دوست عزیز و محترمم در خصوص هری پاتر یاری جستم.

لطفا برای خواندن ادامه‌ی متن بر روی دکمه‌ی «ادامه مطلب» کلیک کنید.



معرفی و بررسی رمان بار هستی

کوندرا یکی از نویسندگان مورد ستایش من است.
پیشتر از او رمان‌های سبک‌تری خوانده بودم و بابت این موضوع بسیار خوشحالم چون موجبات آشنایی من را اولا با قلمش و دوما با شخصیت و نگاهش به دنیا  فراهم نموده بودند. این کتاب رمانی بسیار قوی و با ساختاری چند سطح بالاتر از رمان‌های «هویت»، «خنده و فراموشی» و «جهالت»  بود. 

یکی بود یکی نبود، غیر از شیطان مهربون دو زن به نام‌های «ترزا و سابینا»، و دو مرد به نام‌های «توماس و فرانز» و یک سگ به نام «کارنین» در هیاهوی بهار پراگ ماجراهای این کتاب را رقم زدند. ماجراهایی در میان سکس، جنون و انواع روابط جنسی پیچیده، تقابل خیانت و وفاداری، بی‌رحمی و جنایات کمونیسم و در نتیجه پرداختی قوی به سیاست، نگاه فلسفی به زندگی از دیدگاه نیچه و افلاطون و در نهایت لبخند و نشستن پای ظرافت‌های موسیقی به کمک بتهوون. خانم‌ها و آقایان به شاهکار عالی‌جناب کوندرا خوش آمدید.

لطفا برای خواندن ادامه‌ی متن بر روی دکمه‌ی «ادامه مطلب» کلیک کنید.



زن ناشناس

وقتی از خانه‌ به نیت دیدار او خارج شد، هنوز برای رفتن به خانه‌اش تردید داشت. نگاهی به آسمان انداخت و خورشید را دید که خود را زیر انبوهی از ابرها پنهان کرده بود. تصمیم داشت برای خرید یک جعبه شکلات به فروشگاه برود. در مسیر فروشگاه به درخت‌هایی نگاه می‌کرد که دیگر برگی بر روی شاخه‌هایشان نداشتند. به یاد شعری از محمدرضا شفیعی کدکنی افتاد که شاعر درخت را از بی‌برگی غمگین نمی‌دید چون معتقد بود درختان به روزهای در آغوش کشیده شدن توسط برگ‌های سبز ایمان دارند و غمش برای برگ‌های زردی بود که حالا زیر پای او خش خش می‌کردند. وقتی از فروشگاه با یک جعبه شکلات کاکائویی خارج شد، دیگر تردید خود را کنار گذاشته و تصمیم گرفته بود که به خانه‌‌ی آن زن ناشناس برود. در مسیر خود را در حالی تصور می‌کرد که آن زن را در آغوش گرفته است. در حالیکه یک دستش را پشت کمرش انداخته و او را به خود می‌فشرد، با دست دیگرش موهایش را به چنگ گرفته و ضمن کشیدن سرش به سوی زمین همچون سگی گردنش را می‌بویید. دراز مدتی بود که احساس خستگی می‌کرد.

لطفا برای خواندن ادامه‌ی داستان بر روی دکمه‌ی «ادامه مطلب» کلیک کنید.




معرفی و خلاصه‌ی نمایشنامه بالاخره این زندگی مال کیه

من آرزوی مرگ ندارم اما به هر قیمتی هم نمی‌خواهم زندگی کنم.
نویسنده را نمی‌شناختم و با اثرش نیز آشنایی نداشتم. قلقلکی توسط یک دوست که اشاره کرد: «شخصیت داستان من را به یادش انداخته»، باعث شد به سراغ این اثر بشتابم و با نمایشنامه‌ای با موضوع جذاب، پرداختی بسیار ضعیف و پایانی قابل قبول روبرو شدم. 

نمایشنامه در دو پرده نوشته شده است.
پرده‌ی نخست که هر سطر آرزو می‌کردم هر چه زودتر تمام شود و پرده‌ی دوم که کم کم به اثر ارزش خواندن بخشید. پس در صورتی که به سراغ این نمایشنامه رفتید، در نیمه‌ی اول صبوری کنید و پای داستان بنشینید.

و اما در این نمایشنامه چه خبر است؟

لطفا برای خواندن ادامه‌ی متن بر روی دکمه‌ی «ادامه مطلب» کلیک کنید.



معرفی و خلاصه کتاب جهالت

جهالت عنوان ترجمه‌ی فارسی این کتاب در ایران است. 
شخصا جهالت را انتخاب مناسب و خوبی برای کتاب نمی‌دانم. من ترجمه‌ی فارسی را در اختیار نداشته و بررسی نکرده‌ام اما با توجه نوع قلم کوندرا، با چشم‌های بسته می‌توانم بگویم که به احتمال بسیار زیاد مورد سانسور قرار گرفته است.

میلان کوندرا نویسنده‌ی خاصی است که دنیا نظیر او را ندیده است.
او به کمک المان‌هایی همچون عشق، روابط، تاریخ، سیاست و خاطرات، داستانش را به شکلی خلق می‌کند که از  ابتدا تا انتها خواننده را همراه خود نگاه می‌دارد. کوندرا را دوست دارم چون روح و روان شخصیت‌هایش را جویده و به مقابل خواننده تف می‌کند اما به خود اجازه‌ی قضاوت شخصیت و کردارش را به خود نمی‌دهد و این مهم را به خواننده‌ی خود می‌سپارد.

لطفا برای خواندن ادامه‌ی متن بر روی دکمه‌ی «ادامه مطلب» کلیک کنید.