معرفی و خلاصه رمان جمشیدخان عمویم که باد همیشه او را با خود میبرد
گفتار اندر نقد نشر نیماژ
منقل را میآورند، زغالی میگیرانند و سپس قد یک فندق تریاک از لول خود میکنند و روی حقهی وافور می چسبانند. سوراخ وافور را با سوزن طلاییِ زنگزدهاش وا میکنند و وافور را با یک دست روی لب گذاشته و با دستی دیگر با انبری یک ذغالِ سرخ را از منقل برداشته و پس از فوتی به آن، به حقه نزدیک و دودی جانانه میگیرند و در حالیکه بسیار آهسته دود را بیرون میدهند شعار میدهند که...
لطفا برای خواندن ادامهی متن بر روی دکمهی «ادامه مطلب» کلیک کنید.