معرفی و خلاصه رمان داستان یک شهر
داستان یک شهر برای من رمان نبود، یک دفترچهی خاطرات بود. دفترچهی خاطراتی که احمدمحمود از ادامهی زندگی «خالد» شخصیتی که در رمان «همسایهها» خلق کرده بود نوشته است.
داستان بسیار بسیار بسیار و باز هم باید تاکید کنم بسیار ضعیف آغاز شد و تا نیمهی کتاب روندی به شدت کسالتآور، کند و ملالآور داشت اما از نیمهی کتاب به بعد نویسنده تلاش کرد با ساخت چند کاراکتر و پرداختن به آنها و اتصال آنان به شخصیت اصلی کتاب کمی خود را بالا بکشد و در این راه موفق هم بود اما هرچه به یکسوم پایانی کتاب نزدیکتر میشدم داستان کمکم جان میگرفت و به شخصه یکسوم پایانی داستان را پسندیم و احمدمحمود چنان پایانِ بینظیر، باشکوه و غیرقابل توصیفی رقم زد که من گذشت زمان را حس نکردم و با صدای مشتری به زندگی روزمره برگشتم و فهمیدم حدود نیم ساعت گذشته که من به مانیتور خیره شدم و ذهنم هنوز قفل در پایان کتاب است!
لطفا برای خواندن ادامهی متن بر روی دکمهی «ادامه مطلب» کلیک کنید.