امروز: شنبه، 25 اسفند 1403

زندگی یک جغد ایرانی در دنیای کتاب‌ها

07/11 1403

چشمهایش اثر بزرگ علوی

چشمهایش را توصیف کنم؟
به روی چشم، 
مثل همیشه لباس می‌پوشم چون بدون پوشیدن لباس و لخت به خیابان رفتن، قطعا منجر به شکستن کمر اسلام و مکدر شدن خاطر مبارک دیکتاتور و کاسه‌لیسانش می‌گردد!
به نزدیکترین داروخانه‌ی شهر مراجعه می‌نمایم و تقاضای خرید یک ورق ۱۰ تایی از کپسول «رولاکس»‌ می‌کنم، کارت بانکی خود را می‌کشم و خانم دکتر زیبای داروخانه، دارویم را در نایلونی قرار داده و به من می‌دهد و با شادی هرچه تمام تر در راه خانه نایلون را تاب می‌دهم و به خانه برمی‌گردم.
به آشپزخانه می‌روم و یک پیاله‌ی تمیز برمیدارم، آخر شما که می‌دانید بهداشت باید در هر حال رعایت گردد.
هر کپسول را به نیت هر فصل این کتاب وا کرده و محتویات آن‌را در پیاله‌ی تمیز و ضدعفونی شده می‌ریزم و یک لیوان آب انبه (شما که غریبه نیستید من انبه خیلی دوست دارم) می‌ریزم و خوب هم می‌زنم تا دارو در آب انبه قشنگ حل شود و با یک نفس لیوان را نوش جان می‌کنم و منتظر می‌مانم تا از اسهال بمیرم!

چرا چشمهایش را خواندم؟
پیش‌تر مجموعه‌ی داستان‌های کوتاه «گیله مرد»، «چمدان» و «میرزا» را به قلم آقابزرگ علوی خوانده بودم و از نقش محوری و پررنگ «زن» در داستان‌هایش حقیقتا لذت می‌بردم، روایت او از زندگی مردم جامعه در دوران پهلوی برای من که متولد دهه‌ی شصت هستم و در آن دوران نزیسته‌ام جالب و خواندنی بود.
تصمیم گرفتم روزی یک رمان از او نیز بخوانم و احتمال می‌دادم گیرایی قلمش به واسطه‌ی حجم و شاخ و برگ بیشتر در رمان بیشتر مرا درگیر خود کند و در سفر اخیرم به گیلان کتابش را از دوست نازنینم(کتایون) به امانت گرفتم و با توجه به اینکه یک رمان سنگین را به پایان رسانده بودم و مغزم نیاز به آرامش داشت خواندن آن را آغاز و به پایان رساندم.

خواندن چشم‌هایش را به چه کسی پیشنهاد می‌کنم؟
قطعا هیچکس، من حتی خواندن آن را به گرگ بیابان نیز پیشنهاد نخواهم کرد.
اگر آقابزرگ زنده بود، حاضر بودم تمام زندگیم را بفروشم و موجبات دیدارش را فراهم کنم حتی برای چند ثانیه، بدون رعایت احترام بزرگ‌تر و کوچکتر یک تف در صورتش انداخته و یک سیلی به گوشش می‌نواختم تا بلکه بفهمد دیکتاتور یعنی چه.

مهم:
تکرار می‌کنم که من در دوران پهلوی نزیسته‌ام اما اگر شخصی بیاید و دوران پهلوی و شاهانش را تطهیر کند و وضعیت سیاسی، اجتماعی و اقتصادی مردم را گل و بلبل نشان دهد قطعا و بدون هیچ تردیدی احمق، جاهل و خودفروخته می‌نامم اما دلیل نمی‌شود یک نویسنده بخاطر عقبه‌ی سیاسی خود در دوران پهلوی روی سفره‌ی دیکتاتور جدید بنشیند و روزگار مردم را در دیکتاتوری قبلی سیاه و نکبت‌بار جلوه کند، اما حالا که او زنده نیست، اگر روزی به آلمان سفر کردم،‌ قطعا یکی از جاهایی که از آنجا دیدار خواهم کرد، محل دفن آقابزرگ علوی‌ست و آن‌هم برای شاشیدن روی قبرش.

نقد ادبی چشمهایش؟
نقد ادبی؟ 
آخه مگه این اصلا کتابه که نقدش کنم؟
این چیزی که دستم بود ۲۷۱ صفحه «گه» بود، استاد نقاشی به نام ماکان که یک نقاشی کشیده با چشمان جذاب و مرموز، صاحب چشم یک دختر خوشگل بوده که مثلا پدرش وابسته و کاسه‌لیس قبله‌ی عالم، طبق اراجیفی که در کتاب می‌خوانیم دختر همانند سحر قریشی منقلب می‌شود و عاشق استاد ماکان می‌شود اما استاد ماکان مبارزی‌ست که عشقش مردم و مبارزه با قبله‌ی عالم است و تاوانش شکنجه و نهایتا آن زن که نقش محوری در تمام داستان‌های بزرگ علوی را دارد با پذیرفتن ازدواج با رئیس شهربانی موجبات به تبعید بردن و نجات از مرگ در اثر شکنجه‌ی ماکان می‌شود.
کل ۲۷۱ صفحه را می‌توان در کمتر از ۱۰ صفحه نوشت، حتی کوتاه‌تر از داستان کوتاه‌های خود آقابزرگ، باقی‌ آن گه است و گه و اصلا ارزش یک ستاره را هم ندارد و من به اجبار یک ستاره برایش منظور می‌نمایم.

ارسال نظر

نام:*
ایمیل:*
متن نظر:
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود