معرفی داستان کوتاه خورشید شامگاهی
خورشید شامگاهی، داستانیست کوتاه از قلب خشم و هیاهو.
راوی داستان کوئنتین (پسر آقای کامپسون) است، و با توجه به خودکشی او در خشم و هیاهو، طبیعتا وقایع را پیش از آن حادثهی دردناک روایت میکند.
داستان بر میگردد به سالها سال قبل: دورانی که بنجی هنوز توسط برادر جاهطلبش(جیسون) عقیم و به تیمارستانی در جکسون سپرده نشده بود... دورانی که کدی هنوز بوی درخت میداد... دورانی که جیسون هنوز آنقدر حریص نشده بود که برای جمعآوری پول، دست به هر کاری بزند... دورانی که کوئنتین هنوز آن ساعت خاص را از پدرش هدیه نگرفته بود...
بله، ما در این داستان به دوران کودکی فرزندان آقای کامپسون سفر میکنیم.
لطفا برای خواندن ادامهی متن بر روی دکمهی «ادامه مطلب» کلیک کنید.