آخرین روز یک محکوم اثر ویکتور هوگو
«به نام خدای رنگین کمان»
برای نوشتن این ریویو از نویسندهی مشهور کتاب، آقای ویکتور هوگو و همچنین مترجم و استاد عزیز، آقای محمد قاضی وام میگیرم و سیاهی خود را آغاز مینمایم:
ای آقایانی که بر مسند قدرت نشستهاید، ای حضراتی که در طرفین سفرهی قدرت جای گرفتهاید... بدانید و آگاه باشید که اکثریت قریب به اتفاق ملت رنج میکشند. شما هر نامی که دلتان میخواهد به حکومت خود بدهید... جمهوری یا حکومت مطلقه، مختارید، ولی بدانید که اصل این است که مردم رنج میکشد، و جز این هیچ موضوعی مطرح و مهم نیست.
ملت گرسنه است، ملت با سرما دست به گریبان است، فقر و مسکنت مردان را به جرم و جنایت، و زنان را به فحشا سوق میدهد. شما به ملتی که پسران رشیدش را زندانی میکند و دختران فقیرش را راهی جنده خانه میکند رحم کنید. در کشور زندانیان بیکار و محکوم آبرومند، و زنان مجرم، معتاد و هرجایی بسیارند. وجود این دو سرطان در بدن مملکت چه معنایی دارد؟ معنی آن اینست که در پیکر اجتماع عیبی وجود دارد و در خون او مرضی راه یافته...
شما که اکنون بر بالین این مریض جمع شده و به مشاوره پرداختهاید، لااقل به فکر تشخیص مرض باشید و به معالجهی بیمار بپردازید. طرز مبارزهی شما با این بیماری صحیح نیست، بهتر است که دربارهی آن بیشتر تحقیق و مطالعه کنید. قوانینی که شما وضع میکنید در هنگام وضع به ظاهر تسکینبخش، مفید و مناسب به نظر میرسند، اما نیمی از آن یکنواخت و مبتذل، و نیمی دیگر آزمایشی و غیر منطقیست.
اعدام مجازاتیست که زخم اجتماع را بدتر میسازد، گویی روی زخم مردم نمک بپاشید... شما، بله شما مسئولی که به خاطر نام حکومت خود را جانشین معصوم و به حق امام روی زمین میدانید، شما مسئولی که عنوان شغلیت قاضی است و خود را دست خدا بر روی زمین می دانید، شما مردمی که برای مجازات اعدام دست میزنید، جیغ و هورا میکشید و از خوشحالی کف و خون بالا میآورید... آیا از ابتدا تا به امروز، اعدام گره از مشکلات و معضلات این کشور وا نموده؟!
خیر... شما فکر میکنید با اعدام همانند یک جراح مشغول درآوردن یک توده غدهی بدخیم سرطانی از جسم پاک و بیمار جامعه هستید، اما خود نمیدانید که تیغتان آغشته به زهریست که پیش از بیمار دست و جسم خود را به آن زهر آلوده میکنید و خود با آن زهر نابود خواهید شد.
شما جان شخصی را که فکر دارد و احساس میگیرید و در دل میگویید جانمی جان، اما به قول شخص اول داستان کتاب به خانوادهی او فکر میکنید؟!
"پس از مرگ من سه زن، بیپسر و بیشوهر و بیپدر خواهند شد... سه موجود بیگناه که به دست قانون بیوه و بیسرپرست خواهند شد. بسیار خوب، من خود در این نکته حرفی ندارم که باید مجازات شوم، ولی آخر این سه تن معصوم چه گناهی کردهاند؟ این مطلب از نظر قانون مهم نیست، و ایشان باید بیآبرو، محو و نابود شوند، زیرا عدالت چنین اقتضا کرده است!"
آیا فکر میکنید مجازات اعدام برای ترساندن و ایجاد محیط خفقان باعث رعب و وحشت مردم میشود و شما به حکومت خود ادامه میدهید و مردم خفه خون میگیرند؟! جدا آنقدر از منطق به دور هستید؟!
امیدوارم هرآنکس که بر مسند قدرت نشسته، دستکم یکبار این دو داستان کتاب را بخواند، نویسنده در مزیت خواندنش برای این عده این چنین مینویسد:
"شاید این نوشته دست ایشان را در انداختن سری که مغز دارد و فکر میکند، یعنی در بریدن سر انسان و انداختن آن سر به میان ترازویی که خود آن را ترازوی عدالت مینامند، قدری سست کند و ایشان هرگز دربارهی رنج و عذاب روحی شدید که در کیفر اعدام و در اجرای سریع آن نهفته است نیندیشیده باشند.
آیا این بدبختان هرگز به این مسئلهی مهم و جانگداز توجه کردهاند که کسی را که محکوم به اعدام میکنند دارای فکر و ادراکیست که پایبند زندگیست؟ روحی دارد که هرگز آماده برای مرگ نیست؟ خیر، خیر... ایشان در همهی این تشریفات، به جز فرود آمدن کارد بران و سه گوش گیوتین چیزی نمیبییند، و جز به این فکر که محکوم ناگزیر از مرگ است و آغاز و انجامی غیر از مرگ ندارد نمیاندیشند."