سمفونی مردگان اثر عباس معروفی
گفتار اندر ستایش نویسنده
عباس معروفی، با قلمِ جادوییِ خود کاری کرد که من ۴۸ ساعت میخکوب بشم به کتابش و چند بار بخاطرِ آیدین اشک بریزم.
سمفونی مردگان اولین اثری بود که من از آقای معروفی خواندم و بدون هیچ شک، ارفاق و لطفی برای من تبدیل شد به بهترین رمان و داستانی که به زبانِ فارسی تا به امشب خواندهام و قطعا در آیندهی نزدیک اگر عمرم کفاف بدهد به خواندنِ سایرِ آثار ایشان نیز خواهم پرداخت.
آقای عباس معروفی، شما پرچم رو بردی بالا، دمت گرم سلطان.
گفتار اندر معرفیِ شخصیتهای اصلی داستان
جابر اورخانی (پدر)
یوسف (پسر بزرگ)
آیدا و آیدین (دوقلو و فرزندان بعد از یوسف)
اورهان (پسر کوچک و فرزندِ آخر)
انوشیروان آبادانی (همسرِ آیدا)
سهراب (پسرِ آیدا و انوشیروان)
فرزانه(زنِ بیوهی همسایه)
سورملینا (دخترِ ارمنی و همسرِ آیدین)
المیرا (دخترِ آیدین و سورملینا)
گفتار اندر ستایشِ آیدین
آنقدر عاشقِ آیدین شدم که لازم دانستم کمی حتی چند خط جداگانه برایش بنویسم. من بخاطر درد و رنجی که آیدین در داستان میکشید از ته قلبم درد میکشیدم و چند بار طی این ۴۸ ساعت که مشغول خواندنِ کتاب بودم حتی امروز ظهر در مغازه اشک ریختم.
یکبار وقتی برگشت به خانه و دید کتابها و شعرهایش را پدرش به آتش کشیده و آنقدر غمِ دلش بزرگ بود، آنقدر غمش غیرقابل وصف بود که مثل آل-پاچینو در فیلمِ پدرخوانده وقتی دخترش را کشتند بیصدا فریاد کشید، نمیتوانست حتی داد بزند و سرش را انداخت پایین و رفت به همان اتاق... .
یکبار وقتی در سرما با جوراب و کفشِ پاره در حال بریدنِ تنههای درخت بود... .
یکبار وقتی پس از مدتها در زیر زمین کلیسا به این نتیجه رسید که من این همه پول جمع کردهام برای چه؟ وقتی حتی نمیتوانم در خیابان قدم بزنم و ... .
قلبم هنوز برای آیدین درد میکند و آیدین نامش و یادش تا ابد با من باقی خواهد ماند.
گفتار اندر داستانِ رمان
داستانِ این رمان انقدر روان و سرراسته که نیاز به نوشتنِ هیچ راهنمایی نمیبینم جز اینکه همهی دوستانم را به خواندنِ این رمان دعوت کنم اما فقط به این مورد اشاره میکنم که داستان در موردِ خانوادهی آقای اورخانیست که در اردبیل زندگی میکنند.
آقا جابر اورخانی پدر خانواده است و داستان در اواخرِ حکومت رضاشاه و کمی پس از سقوطِ او روایت میشود که در آن پدرسالاری رواج داشت.
آقا جابر در یک کاروانسرا حجرهی آجیل و خشکبار داشت و علاقهی زیادی داشت که فرزندِ ارشدش میراثدار او باشد و ... .
زندگیِ پدرسالاری آسیبهای عمیقی بر تکتک شخصیتهای داستان گذاشت، به دلیلِ اینکه من تاکنون هیچ کتابی در زمینهی روانشناسی نخواندهام و تخصصی در این زمینه ندارم به آسیبهای مربوط به این بخش ورودِ تخصصی نمیکنم اما بخشی از این آسیبها آنقدر ملموس بود که از اعماقِ قلبم دردِ شخصیتها را حس میکردم مخصوصا دردهای آیدا و آیدین را.
یوسف به شرحی که در داستان میخوانیم فلج شده و توسط پدرش به زیرزمینی انداخته شد و بعدها پس از فوتِ پدر و مادر توسط برادر کوچک یعنی اورهان کشته میشود.
آیدا با شخصی ثروتمند به نامِ انوشیروان آبادانی در غیاب پدر به دلیل عدمِ رضایتش ازدواج میکند و برای زندگی به آبادان سفر میکند اما به دلیلی که ما در داستان نمیخوانیم چند سال بعد روزی که توسط همسرش از خانه بیرون میافتد خود را آتش میزند و خودکشی میکند.
حال پس از مرگِ پدر، مادر و آیدا فقط دو نفر میمانند آیدین و اورهان و طبیعیست اورهان که در سالهای پس از مرگِ پدر حتی قبل از آن سخت دل به کار داده بود و میراثدار پدر شده بود و از طرفی برادرِ بزرگ خود را نیز قبلا کشته بود اینبار در فکرِ خلاصی از آیدین بر میآید تا اینکه... .
نقلقول نامه
"پدر خیال میکرد آدم وقتی در حجرهی خودش تنها باشد، تنهاست. نمیدانست که تنهایی را فقط در شلوغی میشود حس کرد."
"یک روز کار و در پایان روز، یک لحظه دیدار. دیدار چشمهایی به رنگ عسل."
"گفت آقا ساعت چند است؟
گفتم هفتهی پیش ساعت پنج بود."
"اگر میخواهی بفهمی که کتاب در اصل نوشتهی چه کسی است، پانویسهایش را بخوان."
"آقا داداش، روز همان روز است ولی روزگار یک روزگارِ دیگر است."
"زنها دو صدا دارند. یکی بم، یکی زیر. بم حرف میزنند و زیر جیغ میکشند."
"بالاخره بادِ این پنکههای لرد یک روز همهی ما را خواهد برد."
کارنامه
بهترین رمان و داستانِ فارسی که تا به امشب خواندهام، بدون هیچ حرف و سخنی ۵ستاره را برای این رمان منظور میکنم.