قلب سگی اثر میکاییل بولگاکف
گفتار اندر ستایشِ نویسنده
آقای بولگاکف شما چنین خوب چرایی؟!؟
این اولین اثری بود که به قلمِ میخائیل بولگاکف میخواندم، رمانی که از همان صفحاتِ اول من را در خود غرق و تا آخرین صفحهی کتاب با خود همراه کرد، حقیقتا از آن دسته از کتابها بود که نمیتوانستم آنرا رها کنم و حتی در آخرین فصل نیز من را شگفتزده کرد و پیشبینی من را نسبت به پایانِ رمان به اشتباه بدل کرد.
خوشحالم که عمرم اجازه داد که از ایشان بخوانم و امیدوارم در باقیماندهی عمرِ اندکِ خود نیز سعادتِ خواندنِ سایر نوشتههای او را داشته باشم.
گفتار اندر معرفیِ شخصیتهای داستان
فیلیپ فیلیپوویچ پریآبراژنسکی (پروفسور و جراح)
ایوان آرنولدوویچ بورمنتال (دکتر و دستیارِ پروفسور)
پولیگراف پولیگرافوویچ شاریکوف (سگ، انسان، سگ)
فئودور پاولوویچ (دربان و نگهبانِ مجتمعِ پروفسور)
زیناییدا بونینا (منشی و پیشکارِ پروفسور)
داریا ایوانوا (آشپزِ پروفسور)
اشووندر (مدیرِ برگزیدهی حزب در مجتمعِ پروفسور)
گفتار اندر معرفیِ رمان
قلبِ سگی، طنازیهای بولگاکوف در بیانِ عقاید، تفکرات و انتقادهایش نسبت به حکومتهای سیاسیِ موردِ اشاره در قالبِ طنزی تلخ، جذاب و دوست داشتنیست که وقتی کتاب را در دست میگیرید نمیتوانید آنرا به حالِ خود رها کنید.
قلبِ سگیِ رمانیست با سبکِ تلفیقی از رئالیسمِ جادویی و علمی-تخیلی که از خواندنِ آن لذت خواهید برد و به دوستانتان نیز پیشنهاد خواهید کرد، اگر بخواهم موردِ مشابهی از این رمان نام ببرم بدونِ شک از «مزرعهی حیوانات» نام خواهم برد البته طبیعیه که دو رمان با محتوایی متفاوت هستند اما از لحاظِ ساختار بهم شباهتهای زیادی دارند.
گفتار اندر داستانِ کتاب
فیلیپ فیلیپوویچ پریآبراژنسکی، پروفسوری مشهور و توانا با عقاید و نظراتی متضاد با اصولِ کمونیست در خانهی خود که مطبِ او نیز به شمار میرود به مداوا و جراحیِ بیماران و همچنین تحقیقات در مورد ایدههای خاصِ خود(اصلاحِ نژادِ انسان) میپردازد.
او شبی در سرمایِ غیرِ قابلِ وصفِ مسکو با سگی روبرو میشود که با نامهربانی و خشونتِ آشپزی روبرو شده بود، سگ به دلیلِ گرسنگی با استشمامِ بوی غذا به آنجا کشیده شده بود اما آشپز به روی بدنش آبِ جوش ریخته و حیوان را سوزانده بود. پروفسورِ داستان تکه کالباسی به سگ میدهد و سگ نیز که با دردِ سوختگی، گرسنگی و سرمایِ غیرِ قابلِ توصیف می جنگید از محبتِ پروفسور نسبت به خود خوشنود شده و به دنبالِ او به خانهاش میرود تا اینکه... .
گفتار اندر محتوای رمان
همانطور که در بخشِ معرفیِ رمان اشاره کردم این رمان کاملا رمانی سیاسیست و در نه فصل به اضافهی یک بخشِ پایانی نوشته شده است.
داستان در دورهی زمانیِ اتحادِ جماهیر سوسیالیستیِ شوروی رخ میدهد و نویسنده در قالبِ طنز به تضادها می پردازد و نقدهای خود را آشکارا بیان میکند.
لازم به ذکر است که این کتاب باعث شد کمی نسبت به کمونیسم کنجکاو شوم و ترغیب شوم به دنبالِ منابعِ بیشتری نسبت به آگاهی از اوصول این نوع حاکمیت بگردم.
فیلیپ فیلیپوویچ پریآبراژنسکی، از نظرِ من در تحقیقاتِ خود به تبعیت از ایدهی انسانِ برتر به دنبالِ خلقِ انسانی بود که بتواند گرایشاتِ سیاسی و فکری پیشرویی داشته باشد و بدون نقصهای کنونی اما در اجرای هدفش با اتفاقاتِ عجیبی روبرو شد تا جایی که خود اعتراف میکند:
"من اصولا به دنبالِ چیز دیگری بودم، به دنبالِ اصلاحِ نژادی، اصلاح نژاد بشر! و به خاطر همین آمدم سراغِ جوان کردنِ آدمها."
حقیقتی که غیرِ قابلِ انکار هست اینه که «انقلاب» به تنهایی نمیتواند منجر به رسیدنِ تک تکِ مردم به آرزوهایشان شود و حتی واضحتر بیان میکنم حتی انقلاب به تنهای نه تنها منجر به رفاهِ مردم نمیشود حتی ممکن است همانندِ بسیاری از انقلابها چیزی جز خون و خونریزی و تسویهحسابهای افکار و گروههای مختلف باهم نباشد.
این سادهلوحی است که شخصیکه در فقرِ مطلق و یا امکاناتِ محدودی به سر میبرد و به زور شکمِ خود را سیر میکند منتظر باشد حکومتی بر سرِ کار بیاید و همه چیز را بینِ مردم به مساوات تقسیم کند حتی اگر کمونیسم را هم کنار بگذاریم و بخواهیم یک حکومتِ تمامیتخواه با دیکتاتوریِ مطلق را در نظر بگیریم که مردمِ آن در خفقان به سر میبرند و حکومت هر صدایی را با گلوله خاموش میکند در صورتِ انقلاب تضمینی برای رفاهشان نیست، البته استثنا نیز همیشه وجود دارد و ما نیز در تاریخ نمونههای بسیاری برای مثال زدن داریم که کاسهی گدایی به جلوی مردم میگرفتند و پس از انقلاب حال خدایی میکنند!
انقلاب، یک خواستِ مردمیست، یک خیزش است بر علیهِ حکومتِ قبلی که پاسخگوی نیازها، عواطف و اخلاقیاتِ مردمش نبوده وگرنه هیچ انقلابی بیدلیل رخ نمیدهد، مهمترین چیز در مورد انقلاب این است که چهارچوبها و خطِ قرمزها(قانونِ اساسی) به درستی در جهتِ دموکراسیِ حقیقی تبیین شود و نه شعارهای انقلابی.
ممکن است از خود سوال کنید بخشِ بزرگی از این نوشتهها در موردِ انقلاب بود و پاسخِ من به شما این خواهد بود که دقیقا چون این رمان هم همانطور که قبلا گفتم تکرار میکنم ۱۰۰٪ سیاسیست و رسالتِ طنز نیز بیانِ عقاید و نقدها در قالبِ داستانی عامه و لطیف است که بولگاکف حقیقتا استادانه از پسِ آن برآمد.
در بخشی از کتاب عبارتِ زیر را میخوانیم:
"اشووندر، یک احمقِ به تمام معناست. درک نمیکند که شاریکوف برای او بسیار خطرناکتر است تا برای من.
بله، الان او دارد سعی میکند شاریکوف را علیهِ من تحریک کند و حواسش نیست که اگر کسی به نوبهی خود شاریکوف را علیهِ خودِ او تحریک کند، تکهبزرگهاش گوشش است!"
خواهش من از شما این هست که شخصیتها را در زندگیِ کنونیِ خود و البته در جهانِ امروزی خود جایگذاری کنید و ببینید به چه نتیجهی شگفتآوری میرسید، زیبا نیست؟!؟
ما حتی ضربالمثلی در این مورد داریم: «مار در آستین پرورش دادن»
یک مثال برای این موردِ جذاب میزنم و از این بحث عبور میکنم: به این همه جنگی که در خاورمیانه بخاطرِ وجودِ نفت به وجود آمده و آنرا به لجنزار تبدیل کرده فکر کنید، به خالقانِ القائده، حقانی، طالبان، جیشالعدل، داعش و ... فکر کنید و ببینید پیدایش این گروهها توسطِ که بود و این گروهها نهایتا پس از رسیدن به قدرت و ثروت چگونه و به چه سمتی تغییرِ نگرش دادند!
در بخشِ دیگری از کتاب میخوانیم:
"طبیعت حواسش خواهد بود که هماهنگ با سیرِ تکامل، هر سال با پشتکار از میانِ انبوهِ موجوداتِ پست و به دردنخور، چندده تایی نابغه هم بسازد که مایهی افتخار کرهی زمین باشند."
سوالِ من این هست آیا افکارِ روشنفکرانی که در حکومتِ فاسد و ناتوانِ قاجار به کمکِ رضاشاه منجر به سقوطِ قاجار شد با افکارِ مردم در انقلابِ ۵۷ یکسان بود؟ و یا آیا افکارِ نسلِ اولِ انقلابِ ۵۷ با افکار نسل دوم و سومِ کنونی همخوانی دارد؟ قطعا خیر.
تکامل پیوسته در تمامِ جوامع وجود دارد و هر حکومت یا نظامی در صورتیکه در گذرِ زمان پاسخگوی نیازهای عاطفی، رفاهی و شخصیتیِ مردمانش نباشد بدون هیچگونه شکی محکوم به سقوط است.
در بخشِ دیگری از کتاب میخوانیم:
"فیلیپ فیلیپوویچ با خشم دیوانهواری فریاد کشید: ککها را با انگشت بگیرید! با انگشت! من سر درنمیآورم: شما این ککها را از کجا می آورید؟
مرد رنجید: یعنی چه؟ فکر می کنید من خودم اینها را پرورش می دهم؟"
افکارِ اکثریتِ جامعه به غیر از نوابغ و استثناها در چهارچوبِ تعاریفِ اخلاقیِ حکومتها شکل میگیرد. پس از هر انقلابی، حکومتِ منتخب اقدام به تزریقِ اخلاقیاتِ خود به جامعه میکند اما آیا آن حکومت که مردمش را سالها با شستشوی مغزی رنج داده حق دارد مردم را به جهت داشتن همین اخلاقیات و روحیات مواخذه و بازخواست نماید؟ در این مورد مثال نمیزنم چون قطعا همهی شما منظور من را خیلی سریع متوجه شدید.
در بخشِ دیگری از کتاب میخوانیم:
"بگذار کارشان را بکنند. لابد اگر انقلابِ سوسیالیستی شده، احتیاجی به گرم کردنِ خانه نیست!"
چند روزِ قبل کتابِ «فریدون سه پسر داشت» را به قلمِ«عباس معروفی» خواندم، در آنجا شخصیتِ «مجید» در موردِ حوادثِ پس از انقلابِ ۵۷ اعتراف میکند: «گیج و گول بودیم،بی هدف بودیم. از شکستن و آتش زدن کیف میکردیم و نمیدانستیم چه میخواهیم. دود چشمهای ما را گرفته بود و هیچ وقت از خودمان نپرسیدیم چرا؟»
پس از انقلابها دورانی که در کشورها و جوامعِ مختلفِ مدتِ آن متفاوت هست مغزهای مردم در تبِ انقلاب به سر میبرد و شوقِ انقلاب آنها را کور میکند و آنها وقتی به خود میآیند که دیگر حقیقتا دیر است!
از تفسیرِ نوشتههای کتاب که عبور کنم میرسم به خودِ شخصیتِ پولیگراف پولیگرافوویچ شاریکوف، من برای توصیفِ شخصیتِ این موجود میتوانم به شخصی فاقدِ شعور اشاره کنم که از خود در این دنیا هیچچیز ندارد جز زمینی در خیابانها برای خوابیدن و آسمانی بالای سرش برای تماشا و ناگهان شما آن شخص را بیاورید و جامهی نو به تنِ او کنید، خودرویی مجلل به زیرِ پایش بگذارید و کلیدِ ویلایی زیبا کنارِ دریا را به او تحویل داده و از او بخواهید بر مردم حکومت کند، این تشبیه زیبا نیست؟!؟
در اواخرِ کتاب پروفسور به «آتاویسم» اشاره کرد، آتاویسم در تعریفِ ساده میلِ ذاتیِ موجودات به جهتِ برگشت به صفاتِ اجداد خود است برای مثال در انسان خوی وحشیگری را مثال میزنم که این خلق و خوی در وجودِ همهی ما وجود دارد بسته به عوامل مختلف ممکن است در یک لحظه برخلافِ شخصیتِ حقیقیِ ما بروز کند.
در انتهای ریویو عرض میکنم که تمامِ تلاشم این بود که بدون اسپویلِ داستان نظراتم را بیان نمایم اما بدون تفسیرِ بخشهایی از رمان عملا این مهم میسر نبود و ضمنا بابتِ اینکه این ریویو طولانی شد عذرخواهی میکنم.
نقلقول نامه
"نمیشود همزمان به دو خدا خدمت کرد!"
"کسیکه برای هیچ چیز عجله نکند، به همه کار میرسد. اگر من هم به جای اینکه مشغولِ کارِ اصلیِ خودم باشم، از یک جلسه به جلسهی دیگر میپریدم یا تمامِ روز مثل بلبل چهچه میزدم، احتمالا به هیچ کاری نمیرسیدم."
"بگذار کارشان را بکنند. لابد اگر انقلابِ سوسیالیستی شده، احتیاجی به گرم کردنِ خانه نیست!"
"طبیعت حواسش خواهد بود که هماهنگ با سیرِ تکامل، هر سال با پشتکار از میانِ انبوهِ موجوداتِ پست و به دردنخور، چندده تایی نابغه هم بسازد که مایهی افتخار کرهی زمین باشند."
"اشووندر، یک احمقِ به تمام معناست. درک نمیکند که شاریکوف برای او بسیار خطرناکتر است تا برای من.
بله، الان او دارد سعی میکند شاریکوف را علیهِ من تحریک کند و حواسش نیست که اگر کسی به نوبهی خود شاریکوف را علیهِ خودِ او تحریک کند، تکهبزرگهاش گوشش است!"
"فیلیپ فیلیپوویچ با خشم دیوانهواری فریاد کشید: ککها را با انگشت بگیرید! با انگشت! من سر درنمیآورم: شما این ککها را از کجا می آورید؟
مرد رنجید: یعنی چه؟ فکر می کنید من خودم اینها را پرورش می دهم؟"
کارنامه
بدون هیچ حرف و سخنِ اضافه و صدالبته بدون هیچگونه لطف و ارفاقی ۵ستاره برای کتاب منظور میکنم و خواندنِ این کتابِ دوست داشتنی را به تمامِ دوستانم پیشنهاد میکنم.