هویت اثر میلان کوندرا
میبینید؟ کسی که دوستش دارید ناپدید میشود و شما هرگز نخواهید فهمید که بر سر او چه آمده است! انسان دیوانه میشود!
هشدار
این بخش را امروز ۱۹ مرداد ۱۴۰۲ به ریویو اضافه مینمایم.
از طریق دوستم که به تازگی هویت را مطالعه نموده از موضوع مهمی اطلاع یافتم و پس از بررسی فصولی که به آن اشاره نموده بود، به یقین رسیدم: دکترپرویز همایونپور(مترجم) با پدرسوخته بازی، فصل هفدهم کتاب را به طور کامل حذف و فصل شانزدهم را برای فریب خوانندهی ایرانی به دو بخش تقسیم نموده تا تعداد فصول کتاب، همچنان مانند کتاب اصلی ۵۱ فصل باقی بماند. ضمنا بخشهای زیادی از فصول ۲۴ و ۲۷ نیز مورد سانسور بیرحمانه قرار گرفته است. به همین جهت به خوانندهی ایرانی پیشنهاد مینمایم که کلا دست از خواندن ترجمهی فارسی آثار کوندرا برداشته و به متن انگلیسی پناه ببرد. فایل ایپاب کتاب را نیز آپلود خواهم نمود و با هشتگ عنوان کتاب آنرا پیدا خواهید کرد.
گفتار اندر ستایش میلان کوندرا
این نخستین کتابی بود که از کوندرا خواندم. پیشتر کوندرا و قلمش بارها مورد تحسین نویسندههایی که از آنها مطالعه کردهام قرار گرفته، و کتابهایش توسط دوستانم به من معرفی شده بود اما قسمت این بود که برای اولین بار به سراغ این رمانش بروم.
پس از مطالعهی مخلوقش هویت، قلم کوندرا همانی بود که نویسندهها و دوستانم تحسینش میکردند. او را نویسندهای با نبوغ، دانش و تسلط بالا دیدم و خوشحالم که در عمرم اگر حتی امروز پایانش باشد، دستکم یک عنوان از کتابهایش را خواندم.
تنها موردی که شاید بتوانم در نقد یا بهتر بنویسم در تعجبم از او بنویسم این است که در جاهای مختلف بارها خواندهام که کوندرا معتقد و گفته است: رمان نویس باید اولا چیزهایی را بنویسد که دیده و به آن اعتقاد دارد، دوما چیزی را بگوید که تا به حال نگفته و سوما در گذر زمان درهای جدید به روی خود بگشاید.
در مورد سوم گفتهی او (درهای نو)، کوندرا در قلم سیاه صاحب سبک نیست، نیاز نیست برای گفتن این مورد تمام کتابهایش را خوانده باشم، با کمی جستجو به این ایمان رسیدم اما در بخش پایانی کتاب، تلاش میکند، قلمش را عوض کند و دقیقا اگر بخواهم از عبارت مترجم خوب کتاب وام بگیرم، وارد دنیای کافکایی شود! وارد فضایی که اط تسلط و تواناییهای او خارج بود و این بخش از کتاب نقطهی ضعف کوندرا بود، برای من آن بخش از تمام رمان متمایز بود، تمایز در ضعف و قدرت. این قلم جدید(در نویی که خود در گفتههایش نامیده) برای او سنگین بود و با تمام تسلطش به رمان از پس کار بر نیامد.
اما نهایتا قلمش را پسندیدم و خوشحالم که با او آشنا شدم و اگر عمرم کفاف دهد، عناوین بیشتری در آینده از او خواهم خواند.
گفتار اندر توصیف کتاب
رمانی قوی و مستحکم با شروعی جذاب، پرداخت بسیار قوی و پایانی معمولی اما مطلوب.
این رمان، یکی از کتابهاییست که میتوان در بغل افرادی انداخت که معتقند ادبیات در دنیای امروز حرفی برای زدن ندارد. رمانیست که کوندرا با تسلط به روان شخصیتهایش به شکل بسیار جالب از زبان شانتال، ژان مارک و گاهی از زبان راوی نقل میکند! جرقهها در روابط، گفتگوهای بین شخصیتها، مجادله و چالشهای شخصیتی و روانیشان به معنی واقعی کلمه خود خود درس زندگیست و بنابراین، این رمان به شدت ارزش خواندن دارد.
گفتار اندر داستان کتاب
شانتال پس از مرگ فرزند پنج سالهاش به دلیل اتفاقاتی که در کتاب میخوانیم از همسرش جدا و پس از مدتی با ژان مارک ازدواج میکند. او و همسرش هر دو شاغل هستند اما درآمد او چند برابر شوهرش است و خانهی آنها نیز توسط شانتال خریداری شده و ما در این کتاب رویدادها و فراز و فرودهای زندگی آنها را به شکل بسیار جالبی با نبوغ بالای نویسنده میخوانیم که نگاه و دید به موضوعات گاهی از چشمان شانتال، گاهی ژان مارک و گاهی نیز راویست!
مهم
در صورتیکه به اسپویل کتاب بسیار حساس هستید، دو بخش بعدی (نقلقول نامه و بخشهایی مهم و جذاب کتاب) را تا پس از خواندن کتاب نخوانید و از آن عبور کنید، و اگر کمی حساس هستید، میتوانید نقلقولها را بخوانید اما از بخش «بخشهایی مهم و جذاب کتاب» حتما گذر نمایید.
نقلقول نامه
"مسبب حقیقی و تنها مسبب دوستی چنین است: فراهم آوردن آینهای که دیگری بتواند در آن تصویر گذشتهی خود را ببیند، تصویری که، بدون نجوای ابدی خاطرات رفقا، مدتها پیش ناپدید شده بود."
"پول برای به دست آوردن استقلال کافی نیست."
"هیچکس نمیتواند بر ضد احساساتش کاری کند. احساسات وجود دارند و از دست هرگونه عیبجویی میگریزند. میتوان خود را از کاری، یا از به زبانآوردن سخنی، سرزنش کرد، اما نمیتوان خود را به سبب داشتنفلان یا بهمان احساس مورد سرزنش قرار داد، ولو به این دلیل ساده که هیچ نوع تسلطی به آن نداریم."
"اگر در معرض کین و نفرت قرار گیری، اگر متهم گردی و طعمهی دیگران شوی... از کسانی که تو را میشناسند، میتوانی انتظار دو نوع واکنش داشته باشی: برخی همرنگ جماعت میشوند، برخی دیگر محتاطانه وانمود میکنند که هیچ نمیدانند، هیچ نمیشنوند، به طوری که تو خواهی توانست به دیدن آنها و سخن گفتن با آنها ادامه دهی. این گروه دوم، که رازدار و آدابدانند، دوستان تو هستند. دوستان بع معنای مدرن کلمه."
"اگر بلند پروازی نداشته باشی، تشنهی موفق شدن و به رسمیت شناخته شدن نباشی، در آستانهی سقوط قرار میگیری."
"برای دشمنان آزادی نباید آزادی قائل شد."
بخشهایی مهم و جذاب کتاب
در فصل دهم شانتال میگوید:
آری، من میتوانم دو چهره داشته باشم، اما نمیتوانم در آن واحد هر دو را داشته باشم. در برابر تو چهرهای دارم که شوخ است و زمانیکه در دفتر کارم هستم، چهرهای جدی دارم. تا کجا قادر خواهم بود که دو چهرهام را همچنان حفظ کنم؟ این کاری طاقتفرساست، روزی خواهد رسید که تنها یک چهره خواهم داشت. البته بدترین آن دو را، یعنی چهرهی جدی، چهرهی رضایت آمیز را. آیا باز هم مرا دوست خواهی داشت؟
در فصل دوازدهم: ژان مارک به دنبال شانتال به محل کارش رفت و وارد اتاق کار شانتال شد. شانتال به او لبخند زد اما این لبخند سرد بود و شانتال همچون مجسمهای بیحرکت.
ژان مارک به این فکر میکرد که: اگر روزی تنها چهرهی شانتال، چهرهای باشد که به همکارانش، روسایش و زیر دستانش نشان میدهد، آیا باز هم او را دوست خواهد داشت؟
*************************************
در فصل چهاردهم:
غم دوری؟ چگونه میتوانست غم دوری ژان مارک را احساس کند وقتی که او در برابرش بود؟ چگونه میتوان از غیبت کسی که حضور دارد رنج برد؟
ژان مارک پاسخ را میداند: میتوان از غم دوری در حضور یار محبوب رنج برد اگر آیندهای را در نظر آوردیم که یار محبوب دیگر وجود نداشته باشد.
*************************************
در فصل هفدهم: ژان مارک با شانتال پس از مرگ دوست قدیمیش ف. به قضاوت رفتارش پرداخت. اینکه آیا کار درستی کرده بود که به خاطر اینکه دوستش ف. در محفلی که جمعی پشت سرش غیبت میکردند او سکوت پیشه کرده بود؟ یا باید به جای سکوت به نفع او با همه میجگید؟
اصلا کار درست چه بود؟ آیا حق داشت از ف. بخواهد که بیطرف نباشد و در آن جمع خود را وارد چالش و خطر کند برای دفاع از او؟
************************************
در فصل بیست و ششم: شانتال و ژان مارک به رستوران رفتند و زوجی را در میز کناریشان دیدند که در سکوت بیپایان فرو رفته بودند. ژان مارک گفت: آنها خلوت خویش را با چه چیزی پر میکنند؟ شانتال گفت با سکوت. ژان مارک خندید و گفت هیچ عشقی با سکوت زنده نمیماند.
*************************************
در فصل یازدهم: شانتال فرزند پنج سالهاش را از دست داده بود. شوهرش به او گفت: من نمیخوام که تو تسلیم افسردگی شوی. باید به سرعت فرزند دیگری داشته باشیم. پس از آن تو فراموش خواهی کرد. در آن موقع بود که شانتال تصمیم گرفت او را ترک کند.
*************************************
جایی که شانتال به ژان مارک میگوید: مردها دیگر برای دیدن من سر بر نمیگردانند.
کارنامه
تنها به خاطر موردی که در انتهای بخش «گفتار اندر ستایش کوندرا» نوشتم، یک ستاره از کتاب کسر و نهایتا چهار ستاره برایش منظور میکنم و ضمن اینکه آنرا در بخش کتابهای محبوبم طبقهبندی میکنم، خواندن آن را به دوستانم نیز پیشنهاد میکنم.