امروز: شنبه، 25 اسفند 1403

زندگی یک جغد ایرانی در دنیای کتاب‌ها

03/10 1403

کلیدر اثر محمود دولت آبادی

گفتار اندر معرفی کتاب
کلیدر، نام رمانی بلند به قلمِ محمودخان دولت‌آبادی است که توسطِ «انتشارات فرهنگ و معاصر» به اشکالِ مختلف از قبیلِ (ده جلدِ مجزا، پنج جلدِ دوجلدی) بسته به نوعِ فونت و صفحه‌آرایی در تعداد صفحاتِ مختلف چاپ و منتشر گردیده است. 
محمودخان دولت‌آبادی، بیش از یک دهه از زندگیِ خود را خرجِ نگارش این اثرِ با ارزش نمود و به همین دلیل است که بی‌راه نیست اگر بگوییم کلیدر حقیقتا حاصل یک عمر است.
کلیدر زنده است چون زندگیِ مردمانِ سرزمینِ‌ ایران است. زندگیِ این مردمان در دورانِ ملتهبِ اوایلِ شاهنشاهی شاهِ جوانِ ایران(محمدرضا پهلوی) و سختی‌ها و مشقت‌هایی که مردمانِ رعیت در «نظامِ ارباب و رعیتی» چه از بابِ مسائل اجتماعی و اقتصادی و چه از باب سیاسی متحمل می‌شدند .
کلیدر خواندنی‌ست چون با رنج‌های مردمانش بغض خواهیم کرد، با غم‌های آنان اشک خواهیم ریخت، با شادی‌های آنان خواهیم رقصد و با عزای آنان سوگوار و عزادار خواهیم شد.
کلیدر برای من سفری بسیار طولانی بود، ۳۹شبانه‌روز از عمرم را در کلیدر گذراندم و تازه این زمان برای من که زمان زیادی از وقتِ آزاد خود را خرجِ خواندنش می‌کنم طول کشید و ممکن است برای سایر دوستان مدتِ بسیار بیشتری به طول بینجامد. سفری که همانندِ همه‌ی سفرها پر از تجربه بود، یاد و خاطره‌ی این سفر تا ابد با من همراه خواهد بود و امیدوارم روزی بتوانم در دنیای واقعی نیز به کلیدر سفر کنم و در هوای آن نفس بکشم.

گفتار اندر ستایش محمودخان دولت‌آبادی
خواندنِ این کتاب کافی بود که شیفته‌ی قلمِ محمودخان شوم چون ایشان آنقدر در پرداختن به شخصیت‌ها و صحنه‌ها توانا بود که از لحظه‌ی آغاز کتاب خود را کنار شخصیت‌ها تصور می‌کردم، در چادر کلمیشی زندگی کردم و سر سفره‌ی آنان شام خوردم، صبحِ‌ زود با گرفتنِ بقچه‌ای از نان و روغن که بلقیس برایمان حاضر کرده بود با پیرمردِ کلمیشی و صبراو به گله‌داری می‌پرداختم و ظهرها خسته با تکیه به درختی یله می‌کردم و با گرفتن پای یک بره‌ی زیبا به چنگمم می‌گرفتمش و شیرش را می‌دوشیدم و نهارم را می‌خوردم، با آغازِ خشکسالی و شیوعِ بزمرگی کنار خاندانِ کلمیشی اشک می‌ریختم و حسرت می‌خوردم و... تا اینکه نهایتا در انتهای کتاب قلبم در آتشی که در کوه‌های کلیدر روشن شده بود آتش گرفت.
محمودخانِ دولت‌آبادی زن‌ستیز نیست، شاید در جلد‌های سوم، چهارم، پنجم، ششم، هفتم و هشتم به واسطه‌ی محوریت و فضای داستان که ایجاب می‌نمود مردانه باشد حضورِ زنان در داستان بسیار کم‌رنگ شد اما این دلیلی برای این نیست که او را نویسنده‌ای ضدِ زن بنامیم چون نه‌ تنها حضورِ‌ زنان در جلد‌های اول، دوم، نهم و دهم بسیار پررنگ بود بلکه از نظرِ من سوای حضورِ زن‌هایی همانندِ مارال، زیور، شیرو، ماهک، بی‌بی، لالا و ... که به لطافت‌های زنانه‌ی داستان می‌افزود بلکه در کلیدر شیرزنی به نامِ بلقیس داشتیم که کم از قهرمانانِ مردِ داستان نداشت، او بود که قهرمانِ داستان را به دنیا آورد و او بود که همانند شیر مقابل کج‌خلقی‌های مردان می‌ایستاد و انقدر نقشش پررنگ بود که بلقیس به یکی از شخصیت‌های محبوب من تبدیل شد.

گفتار اندر داستان‌ها و ماجراهای کلیدر
شخصیت‌های بسیار زیادی در کلیدر زندگی می‌کنند و نقش کلیدی دارند اما داستان حولِ محورِ زندگیِ خانواده‌ی کلمیشی از قومِ میشکالی‌ست.
رئیس خانواده پیرمردِ کلمیشی‌ست و همسرش بلقیس به همراه سه پسرشان خان‌محمد، گل‌محمد و بیگ‌محمد و همچنین تک دخترشان شیرو به اضافه‌ی خان‌عمو(برادر کوچک پیرمرد کلمیشی) زندگی و حوالیِ کلیدر ییلاق و قشلاق می‌کنند و از طریق دامداری و کمی هم اگر شد کشاورزی زندگی می‌گذرانند.
بلقیس برادری به نام عبدوس دارد که بنا به دلایلی که در کتاب خواهید خواند با خواهرش فاصله گرفته و هم اکنون با دلاور (نامزد دخترش) در زندان تحملِ کیفر می‌کند و داستان از آنجایی شروع می‌شود که مارال با اسبِ زیبا و یکه‌اش (قره) بابت اذیت و آزارهایی که در غیاب پدر و نامزدش تحمل کرده راهی شهر شده تا به ملاقات پدر رفته و رخصتِ سفر به سمتِ عمه‌اش را بگیرد و این ملاقات مارال و سفرِ او به سوی محله‌ی عمه‌اش بلقیس سرآغاز ماجراهای بسیار زیادِ کلیدر است.
همانطور که در بالا گفتم اشخاص زیادی در کلیدر حضور دارند که نویسنده حتی از توصیفِ معمولی‌ترین حاضرینِ کتاب هم به سادگی نگذشته، افرادی که اگر بخواهم به مختصر از تعدادی نام ببرم از بین ارباب‌ها آلاجاقی، از بین امنیه‌ها سرگرد فربخش، از بین کدخداها بابقلی‌بندار، از بین کاسب‌ها خاله‌ صمنا که صاحبِ شیره‌کش خانه‌ی محل بود، از بینِ دهقان‌های رعیت به پهلوانِ بلخی، از بین جوانانِ جویای نام به موسی، از بین بخت برگشته‌ها کربلایی خداداد و پسرانش قدیر و عباس‌جان، از بین زن‌های پرحاشیه لالا و از بینِ مردهای پرحاشیه شیدا پسر کدخدا بندار و... نام ببرم.
پس از اینکه در چند جلدِ نخست نویسنده ما را با زندگیِ مردمانِ کلیدر به خوبی آشنا کرد کم کم با فرا رسیدنِ خشکسالی، بزمرگی، قحطی و تنگ‌دستی پای شخصیتی محوری به نام «ستار» به ماجرا باز می‌شود که همانطور که در کتاب می‌خوانیم او عضوِ کوچکی از حزب مخالفِ حکومت است و برای آگاهی و حقوقِ‌ رعیت‌ها تلاش می‌کند و ماجرای دوستی ستار و گل‌محمد و مواردی که در کتاب می‌خوانیم موجباتِ اخذِ تصمیمی بزرگ و قدم نهادن در راهی بسیار خطرناک توسطِ گل‌محمد می‌شود که آن‌هم یکه‌تازی در بیابان‌هاست... .
به هیچ‌وجه نمی‌خواهم بیش از این به ماجراهای کلیدر بپردازم و فقط شما عزیزان را به خواندنِ کلیدر دعوت می‌نمایم و امیدوارم خودتان با جان و دل تک تک ماجراهای کتاب را بخوانید و حس کنید، به همین منظور این بخش را به اتمام می‌رسانم.

هشدار نامه
در صورتیکه تاکنون موفق به خواندنِ کلیدر نشده‌اید، پیشنهاد می‌کنم از خواندنِ بخشِ «نقل‌قول نامه» که از نقل‌قول‌هایی از تمامِ جلدهای کتاب تشکیل شده خودداری نمایید تا خدای نکرده خاطرتان مکدر نشود.

نقل قول نامه
"میانِ دو زن، نامِ مرد کلیدی‌ست به گشایشِ قفلی که هر کدام بر دریچه‌ی قلبِ خود بسته دارند. دری‌ست که به آشنایی گشوده می‌شود و پرده‌ی گو بیفتد."

"دل زن شکاک است و دماغش مثلِ تازی‌های شکاری بوها را می‌شناسد."

"نان اگر می‌خورم برای این است که جان به نیرو در عشق نهم"

"سکه، آدم را بی‌چشم و رو می‌کند."

"آخر پرده‌های دلِ ‌آدم از آهن که نیستند! به نگاهی درهم می‌ریزند! گاه چنین است که تابِ کلامی را نمی‌شود آورد. بندِ دل می‌لرزد. در این میان گناه را پای که باید نوشت؟"

"شو مهتاو که مهتاوم نیامد، نشستم تا سحر خوابم نیامد
نشستم تا سحر قلیان کشیدم، که یار هر شوم امشو نیامد"

"چشم‌های آدم از زبانش راست‌تر حرف می‌زند."

"مرد هرچند کهنه‌کار و روزگار چشیده، باز هم اگر شده برای دمی احساس تنهایی می‌کند."

"کردارِ نیک جسارت می‌خواهد."

"دشوارترینِ مردان هم بی نیاز از نرمش و مهر نیستند. چنین است که گاه نباید شاخ در شاخشان گذاشت. این گاوانِ زخمی، انگشتانی می‌طلبند تا به نرمی پیشانی‌شان را بخاراند و لبانی را می‌خواهد که نوای نرمی را بیخِ گوششان نجوا کند."

"ذهنِ زن در پاره‌ای زمینه‌ها انعطافِ نیشِ مار را دارد. به هر سوی می‌خمد، می‌لغزد و نقب می‌زند."

"گاه چنان باید که پنجه‌های زمخت درون سینه فرو کنی، قلبت را چون پرنده‌ای زیبا از قفس برون بکشانی و شمروش آن را در مشت بفشاری و بکوشی تا درد در چهره‌ات برنتابد. مردان نه آن کودکان و نه آن سرایندگانِ دلسوخته‌اند. قلبِ نازنین خود را گاه چون شقایقی زیر پاوزار له می‌کنند."

"همه کاری از همه کسی ساخته نیست، اما... بعضی کارها هست که فقط از بعضی آدم‌ها ساخته است. از دستِ همان آدم‌هایی که گمانش را نمی‌بری، از دستِ همان آدم هایی که در نظرِ اول خیال می‌کنی سر و پوزشان به صنار نمی‌ارزد."

"زیاد یافت می‌شود. بسیار! 
زن در این دنیا بسیار یافت می‌شود. اما ...
عشق... عشق کم یافت می‌شود.
اصلا یافت نمی‌شود، عشق...
عشق، هم خیلی خنده دارد و هم خیلی گریه دارد.
عشق یا هست یا نیست!
اگر نیست که نیست، اما اگر هست... اگر باشد... 
اگر یافت شود در تو دیگر تو نیستی!
این هم گریه دارد و هم خنده!
تو نیستی وقتی که عشق نیست. 
تو نیستی وقتی که عشق هست..."

"حقیقت، گاه به خاری می‌ماند که در چشم نشیند."

"من از این مردم این را فهمیده‌ام که خاموشی‌شان را نباید نشانه‌ی باورشان به حساب آورد."

"این دنیا را سر و پایانی نیست."

"برای اینکه یک مردمی را به زانو در بیاورند، اول استقلالش را می‌دزدند، و برای اینکه استقلالِ یک مردمی را بتوانند بدزدند، آن مردم را به خود مهتاج می‌کنند. با این احتیاجِ وامانده است که آدم خودش را از دست می‌دهد. خوار و زبون می‌شود و به غیرِ خودی وابسته می‌شود و نوکر می‌شود، و می‌شود مثلِ کفش‌ِ پای آنها، مثلِ نیِ سیگارِ‌ آن‌ها، و حتی مثلِ تیغه‌ی شمشیرِ‌ آنها که وقتی لازم باشد گردنِ برادرِ خود، گردنِ زن و فرزندِ‌ خود را هم می‌زند!"

"هنر چیزی‌ست که نه گم می‌شود و نه دزد آن را می‌تواند بدزدد."

"به دنیا می‌آییم، روزگار را با فلاکت می‌گذرانیم، عمرمان را تمام می‌کنیم و عاقبت، وقتی که داریم نفسِ آخر را می‌کشیم یادمان می‌آید که یک بار هم حتی شهدی از این باغِ دنیا نچشیده‌ایم.
سهل است که وقتی داریم نفسِ آخر را می‌کشیم، یادمان می‌آید که نفهمیده‌ایم برای چی در این دنیا پا گذاشته‌ایم، برای چی این همه فلاکت کشیده‌ایم و بعد از ما بچه‌هایمان چرا باز هم همان فلاکت را بکشند."

"نانِ دولت‌مند جماعت را مخور، نانت می‌دهند و نامت را می‌دزدند."

"آنکه زخمی کهنه به جان دارد، دشوار و دیر می‌تواند مهر ببخشاید!"

"بیشتر مردم، بیشترِ وقت‌ها دروغ می‌گویند. نه بیشترِ مردم، که همه‌ی مردم همه‌ی وقت‌ها دروغ می‌گویند! فقط وقت‌هایی که تنها هستند، ممکن است راست هم بگویند اما به ندرت! چون آدم وقتی هم که تنها می‌شود، تنهایی‌اش پر است از دروغ‌هایی که در میانِ جماعت و با دیگران گفته بود.
حق هم دارند که دروغ بگویند، چون‌که حقیقت آدم را دیوانه می‌کند! این است که آدم‌ها دروغ می‌گویند و عیبی هم نیست."

"گرگ که به گله می‌زند، سگ ریدنش می‌گیرد."

"کم نیستند کسانی که در خانه‌ی خود غریبه‌اند، اما کم هستند کسانی که در خانه‌ی خود غریبیِ خود را درک کنند و بدان گردن نهند."

"وقتی لازم باشد، دست شیطان را نیز باید فشرد."

"خدا نیاورد آن روزی را که پهلوانی زمین بخورد، چون که دیگر هیچکس او را نمی‌شناسد. نزدیک‌ترین کسانش هم حتی آشنایی نمی‌دهند!"

توصیه نامه
حیف است که اهلِ کتاب باشیم و کلیدر را نخوانیم، حیف است ایرانی باشیم و در کنار شخصیت‌های کلیدر زندگی نکنیم، بنابراین خواندنِ این رمانِ با ارزش را به همه‌ی دوستانم پیشنهاد می‌کنم و امیدوارم روزی پای خواندنِ ریویوهای شما عزیزان بنشینم که از کلیدر نوشته‌اید تا من نیز با خواندنِ شما خاطره‌بازی نمایم.

کارنامه
همانطور که پیشتر نیز نوشتم، کلیدر برای من تنها یک رمانِ بلند نبود بلکه حقیقتا خودِ زندگی بود که از ابتدای این زندگی عاشقش شدم و فکر نمی‌کنم ماجراهای کلیدر را تا آخر عمر فراموش کنم. به همین دلیل بدونِ هیچ‌گونه لطف و ارفاقی نسبت به نویسنده برای این کتابِ با ارزش پنج ستاره منظور می‌کنم.


ارسال نظر

نام:*
ایمیل:*
متن نظر:
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود