امروز: شنبه، 25 اسفند 1403

زندگی یک جغد ایرانی در دنیای کتاب‌ها

04/7 1403

ابله اثر فئودور داستایفسکی

گفتار اندر معرفی کتاب
ابله رمانی‌ست به قلم فئودور داستایفسکی، نویسنده‌ی مشهور، پرآوازه و محبوب روس که در ایران توسط مترجمان مختلفی چاپ و نهایتا منتشر گردیده است، اما من این کتاب را با ترجمه‌ی خوب و روانِ آقای «سروش حبیبی» و چاپِ «نشر چشمه» مطالعه کردم که حاوی موخره‌ای بود از ترجمه‌ی نقد مفصلی که توسط آقای «کنستانتین ماچولسکی» که یکی از منتقدان بزرگ و سرشناس روس است و دست برقضا سابقه‌ی بلند بالایی در نقد و بررسی آثار داستایفسکی دارد برای این کتاب نوشته شده و این موخره نیز پس از پایان کتاب برای فهم بیشتر کتاب برای من بسیار با اهمیت بود و نقش مکمل را داشت.

گفتار اندر داستان کتاب
پرنس لی‌یو نیکلایویچ میشکین، شخصیت اصلی رمان که پیشتر با حمایت و خرج مردی خیرخواه به نام «نیکلای آندره‌یویچ پاولیشچف» به جهت درمان بیماری سرع به سوئیس سفر کرده بود هم‌اکنون بر روی صندلی قطار نشسته و در حال برگشت به کشور خود است.
در قطار با دو شخص به نام‌های «پارفیون سمیونوویچ راگوژینی» و  «لوکیان تیموفی‌یی‌ویچ لیبدف» آشنا می‌شود که این آشنایی منجر به شنیدن نام زنی به نام «ناستاسیا فیلیپوونا باراشکوا» می‌گردد که سرانجام این آشنایی‌ها خمیرمایه‌ی نانِ داستایفسکی‌ست. 
من به هیچ‌وجه بیش از این به داستان کتاب ورود نمی‌کنم اما در ادامه‌ی ریویو به نکاتی اشاره می‌کنم که برای من پررنگ بود.

گفتار اندر محتوای کتاب
کتاب‌های داستایفسکی زوایای بسیار زیادی دارند که نمی‌شود ادعا کرد با خواندن‌ آن با تمام منظور و افکار نویسنده آشنا شدیم و به همین جهت من تنها به شش موردی که در این کتاب برای من بسیار پررنگ بود اشاره می‌کنم و سپس به خواندن ریویوهایی که سایر دوستانم خوانده‌اند می‌پردازم و شاید زمانی با خواندن مجدد آن این ریویو را دست‌خوش تغییر نمایم.
از آنجا به این موضوع اشاره کردم که در بخشی از کتاب می‌خوانیم:
 "همیشه چیزکی هست که قابل انتقال به غیر نیست ولو برای بیان آم کتاب‌ها بنویسید یا سی و پنج سال برای توضیح و القای آن وقت صرف کنید! همیشه چیزی هست که حاضر نیست از جمجمه‌ی شما بیرون آید و تا آخر ناگفته در ذهن‌تان می‌ماند و شما می‌میرید و شاید اهم آنچه در ذهن دارید با خود به گور می‌برید."
به همین جهت عرض می‌کنم که با تمام قدرت و هنر نویسنده در داستان نویسی اما باز هم نمی‌توان ادعا کرد که منظور نویسنده را بطور کامل دریافت نموده‌ایم.

اولا در رمان ابله، شخصیت‌های زیادی حضور دارند و اگر بخواهم آن‌ها را دسته بندی کنم به سه دسته‌ی اصلی، کلیدی و آن‌هایی که در دنیای ابله زندگی می‌کردند تا استادیومِ ابله خالی نماند.
شخصیت‌های اصلی:
پرنس لی‌یو نیکلایویچ میشکین
پارفیون سمیونوویچ راگوژینی
ایپولیت ترنتی‌یف

شخصیت‌های کلیدی:
ناستاسیا فیلیپوونا باراشکوا 
لیزاوتا پراکوفی‌یونا
ایوان فیودوروویچ یپانچین
آگلایا ایوانوونا
آردالیون الکساندروویچ ایولگین
گاوریلا آردالیونیچ ایولگین
واروارا آردالیونوونا
نیکلای آردالیونیچ ایولگین
ایوان پتروویچ پتیتسین

سایر حضار:
شنایدر
سمیون سیمیونوویچ راگوژینی
آدلائیدا ایوانوونا
آفاناسی ایوانوویچ توتسکی
آدلائیدا ایوانوونا
الکساندرا ایوانوونا
آفاناسی ایوانوویچ توتسکی
نینا الکساندروونا
واروارا آردالیونوونا
نیکلای آردالیونیچ ایولگین
ایوان پتروویچ پتیتسین
فیلیپ الکساندروویچ باراشکف
ماتریونا
فردیشچنکو 
مارفا باریسونا
پرنس شچ
یوگنی پاولوویچ رادومسکی
یلنا
ورا لوکیانوونا
لیوبف لوکیانوونا
کوستیا لیبدوف
آنیسیا
ولادیمیر دکترنکو
آنتیپ بوردوسکی
کلر
چباروف
الکسی یویچ رادومسکی

در بابا شخصیت‌های زیاد رمان باید عرض کنم که تمام شخصیت‌ها فارغ از دسته‌بندی که در بالا نوشتم حول‌محور «پرنس میشکین» قرار دارند.

دوما با تمام توصیفات داستایفسکی از شخص اول داستان با توجه به اینکه که کیفیت توصیفات و شخصیت‌پردازی‌های او نیاز به تعریف من ندارد اما باز هم ما خواننده‌ها بطور کامل شخصیت پرنس را نخواهیم شناخت.

سوما در ابله، همه نوع تیپ شخصیتی از جامعه‌ی روس حضور داشت، از ژنرال یپانچین گرفته که نماد ثروتمندانی‌ست که از رانت دولتی بهره‌مند هستند، ملاکان و اجاره‌بگیرها، کارمندانی که هشت‌شان گرو نه‌شان است، افراد متوسط جامعه که گاه اقدام به دادن اندک سرمایه‌ی خود به نزول جهت کسب سود و بهره گرفته تا نهایتا فقرایی که برای امرار معاش نیاز به سپردن ضمانتی جهت دریافت پول نزولی هستند.

چهارما توصیف قدرت و نفوذ عجیب پول در تعیین شخصیت‌ و جایگاه اجتماعی افراد در جامعه و به ویژه رفتار آن‌ها

پنجما همانند سایر رمان‌های داستایفسکی ما در بخشی از کتاب باید منتظر واکاوی‌های مذهبی او باشیم، باز هم تقابل دینداری و بی‌دینی و ... .

ششما اگر بخواهم بخشی از کتاب را انتخاب کنم که برای همیشه در ذهنم ماندگار خواهد بود، بخشی از انتهای کتاب است که دو عاشق در جوار جسدِ معشوق‌شان لش کرده‌اند و گویی در این دنیا حضور ندارند و در حال صحبت و ... هستند.

نقل‌قول نامه
“خدمتگزاران بسیار باهوش‌تر از آنند که اربابانشان معمولا گمان می‌کنند.”

“بزرگترین درد آن است که چون و چرایی ندارد.”

“در کنج زندان هم می‌شود زندگی عمیق و پرشوری داشت.”

“آدم نمی‌تواند حقیقتا از روی حساب زندگی کند.”

"بعضی زن‌ها هستند که فقط برای این خوب‌اند که معشوقه‌ی آدم باشند."

"آدم وقتی نمی‌داند نباید قضاوت کند."

"بهتر است امروز به خود آیی تا فردا."

“جایی‌که آدم خود غریب است، تشخیص خوب و بدِ ناشناسان آسان نیست.”

"صداقت، اشک را جاری می‌کند."

"آدم هر قدر هم محتاط باشد، ممکن نیست که همیشه خود را از آجری که ممکن است از بامی فرو افتد مصون بداند."

“ترسو کسی‌ست که بترسد و فرار کند، نه آنکه می‌ترسد اما می‌ماند.”

"دوستی که بنیان اخلاقی‌اش لرزان باشد دیوی آدم‌خوار می‌شود، حالا کاری به خودخواهی‌اش نداریم، زیرا اگر احساس خودخواهیِ این دوستان «بشریت» را بیازارید حاضرند از سر انتقام جوییِ حقیر خود دنیا را از چهارسو به آتش بکشند."

“اطمینان داشته باشید، 
خوشبختیِ کریستف کلمب زمانی نبود که امریکا را کشف کرد، بلکه زمانی‌ بود که تلاش می‌کوشید آن را کشف کند.”

"همیشه چیزکی هست که قابل انتقال به غیر نیست ولو برای بیان آن کتاب‌ها بنویسید یا سی و پنج سال برای توضیح و القای آن وقت صرف کنید! 
همیشه چیزی هست که حاضر نیست از جمجمه‌ی شما بیرون آید و تا آخر ناگفته در ذهن‌تان می‌ماند و شما می‌میرید و شاید اهم آنچه در ذهن دارید با خود به گور می‌برید."

"آدم‌‌ها برای اذیت کردن هم خلق شده‌اند."

“علل اعمال اشخاص معمولا بسیار پیچیده‌تر و جوراجور‌تر از آن است که ما تصور می‌کنیم.”

"همیشه چیزکی هست که قابل انتقال به غیر نیست ولو برای بیان آم کتاب‌ها بنویسید یا سی و پنج سال برای توضیح و القای آن وقت صرف کنید! همیشه چیزی هست که حاضر نیست از جمجمه‌ی شما بیرون آید و تا آخر ناگفته در ذهن‌تان می‌ماند و شما می‌میرید و شاید اهم آنچه در ذهن دارید با خود به گور می‌برید."

کارنامه
همانند سایر کتاب‌هایی که پیشتر از داستایفسکی خوانده‌ام از خواندن این کتاب هم لذت بردم اما تنها یک ستاره به این دلیل از کتاب کسر می‌کنم که از صفحه‌ی ۷۳۳ یعنی بخش چهارم کتاب، داستان از قالب رمان  خارج شد و نویسنده پایان کتاب رو به شکلی بست که از نظر من گویی شخصی روی سرش اسلحه گذاشته بود و تهدیدش کرده بود که یا هر چه سریعتر تمامش کنه یا  شلیک می‌کنه!

ارسال نظر

نام:*
ایمیل:*
متن نظر:
کد را وارد کنید: *
عکس خوانده نمی‌شود