کتابخانه نیمه شب اثر مت هیگ
گفتار اندر معرفی کتاب
کتابخانهی نیمه شب، رمانیست به قلمِ آقای «مت هیگ» نویسندهی انگلیسی و ترجمهی آقای «محمدصالح نوریزاده» که نهایتا توسط «نشر کولهپشتی» چاپ و منتشر گردیده است.
در معرفی رمان از قلم نویسنده وام میگیرم:
گفت: «بین مرگ و زندگی یه کتابخونهست. توی اون کتابخونه هم، قفسههای کتاب تا ابد ادامه دارن. هر کتاب شانس امتحان کردنِ یکی از زندگیهایی رو بهت میده که میتونستی تجربهشون کنی تا ببینی اگه انتخاب دیگهای کرده بودی چی میشد... اگه شانس این رو داشتی که حسرتهات رو از بین ببری، کاری متفاوت از اونچه کردهای، انجام میدادی؟».
این کتاب را از بعد روانیِ متن، تم خودکشی و آغاز کتاب تا حد بسیار زیادی مشابه رمان «مردی به نام اوه» به قلمِ «فردریک بکمن» میدانم به شکلی که تا چند فصل انگار نویسنده همان رمان را برداشته و اسمها و موضوعات را کمی دستخوش تغییر کرده!
اما این کجا و کتاب جذاب و دوستداشتنی بکمن کجا!!!
گفتار اندر داستان کتاب
همه چیز از نوزده سال قبل آغاز شد، وقتی که «نورا سید» در گرمای کتابخانهی کوچک مدرسهی هیزلدین در شهر بدفورد، پشت میز کوتاهی نشسته بود و خیره به صفحهی شطرنج نگاه میکرد و خانم الم(کتابدار مدرسه) خبر مرگ پدرش را که از طریق تلفن از آن با خبر شده بود به او داد.
پس از این فصل ما با نورای ۳۵ساله طرف هستیم که تصمیم به خودکشی گرفته و کمی از اتفاقاتی که چند ساعت قبل از خودکشی برایش رخ میدهد میخوانیم و سپس وقتی تصمیم عملی میشود وارد دنیای مجازی(کتابخانهی نیمه شب) میشود و ...
در این دنیای مجازی که در حقیقت وهمیست که پس از خوردن تعداد زیادی قرص به سراغش آمده به شکلی که در کتاب میخوانیم به حسرتهای خود در زندگی میاندیشد و به زندگیهای مختلفی سفر میکند و در آن زندگیهای متفاوت حسرتهایش را بدست میآورد تا بداند زندگیش با آن حسرتها چگونه میشد تا اینکه... .
نقلقول نامه
“فشار خیلی زیاده اما فشارها ما رو میسازن.”
“مشکلات هرکسی از نظر خودش بزرگترینه.”
“لحظات خوش هم اگر به اندازهی کافی مهلت داشته باشند، میتوانند به درد تبدیل شوند.”
"گاهی حسرت هامون هیچ ریشهای در واقعیت ندارن. بعضی وقتها حسرتها یه مشت حرف مفتن."
"تنها راه یادگرفتن، زندگی کردنه."
"عجیبه که وقتی زندگیت عوض میشه، آدمهای اطرافت هم چقدر رفتارِ متفاوتی از خودشون نشون میدن!"
"همهی چیزهای خوب، وحشی و آزادند."
"میتونی همهچیز داشته باشی و هیچچیز رو حس نکنی."
"لازم نیست زندگی رو درک کنی، فقط باید اون رو زندگی کنی."
"آنچه که نگاهش میکنی اهمیتی ندارد، آنچه که میبینی مهم است."
کارنامه
یک ستاره بابت رودهدرازیهای نویسنده و یک ستاره بابت اینکه نویسنده از خود هیچ حرفی برای گفتن نداشت و هر چندده صفحه یکبار از یک نقلقول از نویسندهای معروف به جهت بالا کشیدن داستانش استفاده میکرد!
رئالیسم جادویی، سبک مورد علاقهی من هست اما المانی که نویسنده برای کتابش استفاده کرد با توجه به روند داستان هیچ جذابیتی برای من نداشت اما کتاب از متن روانی برخوردار بود و با توجه به اینکه پس از یک رمان سنگین جهت تنفس به سراغش آمده بودم از خواندنش پشیمان نیستم هرچند دلم میخواست هر چه سریعتر به پایان برسد چون نویسنده مدام موضوعات را تکرار و تکرار میکرد در حدی که میتوانست این کتاب را در ۱۰۰ صفحه بنویسد نه ۳۵۲صفحه!
نهایتا از نظر من ۲.۵ستاره برای این کتاب که به شدت اورریتد شده عادلانه هست اما با ارفاق ۳ستاره برایش منظور میکنم.