لولیتا اثر ولادیمیر ناباکوف
لولیتا؟ رمانیست کامل با چهارچوبی مستحکم و پرداختی قوی از ذهنی بیمار.
گفتار اندر ولادیمیر ناباکوف
نخستین کتابی بود که از ناباکوف خواندم. کاری به شخصیتها و موضوع داستانش ندارم و نیتم توصیف قلم اوست...
از نظر من هیچ اهمیتی ندارد، که بگوییم فلان نویسنده نابغه هست یا فلانی نیست، همانطور که اهمیت ندارد در وصف یک کتاب بگوییم شاهکار است، فلان کتاب نیست... چرا کلی گویی کنیم؟!
مگر سلایق یکسان است؟ شاید میلیونها نفر در دنیا بگویند «آنا کارنینا» یک شاهکار است! اما از نظر من چیزی جز گزافهگویی نبود!
من ناباکوف را به خاطر شهامتش در نوشتن به انگلیسی با این تسلط، روانی و جذابیت ستایش میکنم، ناباکوف در موخرهی کتاب اذعان داشته که برایش سخت بوده به روسی که زبانیست منعطف و راحت برای ابراز احساسات بگذرد و با انگلیسی که چهارچوبهایش اجازه بیان برخی موارد را نمیدهد بنویسد، اما با وجود این حقیقت، قلمش به انگلیسی طنازیهایی داشت که خواندنش برای من لذت بخش بود.
شخصیتهای داستان ناباکوف، زنده بودند و توصیفش خلقیات و رفتارشان زنده بود، و میشد حین مطالعه خود را در داستان کنارشان تجسم و تصور کرد.
ناباکوف از ابتدا تا انتها به داستانش تسلط داشت و سوار داستان بود، برخلاف خیلی از نویسندههای گاها خوب، که شروعی قوی دارند اما داستان از جایی از دستشان در میرود و داستان سوار نویسنده میشود! اما ناباکوف داستان را قوی شروع کرد، در اواسط کتاب کمی روند داستان کند شد، اما به یکباره توانست داستان را به اوج برگرداند و این تنها نمایانگر تسلط او به داستانش بود.
پس از چند تعریف برسم به نقد او:
ناباکوف نویسندهای شجاع نبود، دستکم در این کتاب نبود. نویسندهای که با ترس مورد اقبال قرار نگرفتن کتابش، معلوم نیست چهها از داستانش حذف نکرده... نویسندهای که هسته، هویت و تمام کتابش اروتیک است ولی از نوشتن در مورد صحنههای جنسی خودداری کرده تا مجوز چاپ دریافت کند، از نظر من نویسندهای شجاع نیست. بله، خود ناباکوف در توضیح گفته چرا، اما هیچ ماست بندی نمیگوید ماست من ترش است.
گفتار اندر شخصیت هامبرت (***خطر اسپویل***)
هامبرت، شخصیتی بود با جنون شهوت، اما نه شهوتی معمول، بلکه شهوتی پلید نسبت به دخترهای ۹ تا ۱۴ ساله، که البته او در حال عصیان بود و در تلاش بود که خود را بیگناه نشان دهد... چرا باید رابطه با یک کودک در زمان دانته مجاز باشد و برای او نه؟ چرا باید برخی کلیساها اجازه ازدواج با دختر ۱۲ ساله را بدهند اما در جایی که او هست این تجاوز محسوب شود با مجازاتی سنگین و سرکوب کننده؟
هامبرت در ابتدای داستان میگوید:
"در دنیای واقعی با تعدادی از زنان که سینههای کوچک و بزرگ داشتند رابطهی جنسی طبیعی داشتم اما در دنیای خیال ذهنم در آتش شهوت نسبت به دخترانی میسوخت که بین ۹ تا ۱۴ سال داشتند اما چون میترسیدم و آدم قانونمندی بودم، هیچوقت به آنها نزدیک نشدم."
توضیح اینکه، هامبرت از مجازات میترسید و شاید اگر در ایران زندگی میکرد، و توسط حاکمان ایران تشویق میشد برای برقراری چنین رابطهای، از ایران به عنوان بهشت یاد میکرد.
هامبرت را مجنون خواندم چون، در جایی میگوید:
"یک بار کوچولویی زیبا پایش را روی نیمکتی که نشسته بودم گذاشت و شروع کرد به بستن بند کفشش، هنگام بستن بند، بازوی برهنهاش به تنم میخورد و من با کتابی که دستم بود در حالی که مثلا در حال پناه گرفتن از نو خورشید بودم به گیسوان قهوهای مایل به قرمزش که روی زانویش افتاده بود نگاه میانداختم و ..."
هامبرت به فکر رهایی از این جنون شهوت هم بود، در جایی میخوانیم:
"هامبرت پس از مرگ پدرش با اندک پولی که از او به ارث برده بود، به فکر ازدواج افتاد، تا بلکه نظم زندگی مشترک، غذاهای خانگی، سکس منظم و ... باعث شود از این گرایش پلیدش دست بردارد، اما با ازدواجی که چهارسال به طول انجامید، هم گرایشش تغییر نکرد و اصلا همسرش را به عنوان یک شریک جنسی قابل قبول به حساب نمیآورد و او را پیرزنی میدانست، زنی که مجبور شد عشق را به جای همسرش از کسی دیگر طلب کند و این عشق میخی بود به چهارسال زندگی مشترکشان."
«هامبرت مجنون، پس از جدایی از لولیتا، برای اینکه مجددا شانس لمس و بازی جنسی با لولیتا را داشته باشد، با عشقی دروغین با مادرش دومین ازدواجش را شکل داد و حین ازدواج دروغینش با وجود دوری لولیتا با جوراب و لباسهای او ارضا میشد و زمانیکه همسر دومش(مادر لولیتا) به او گفت که نیتی برای بازگرداندن دخترش به خانه را ندارد، تفکر قتل همسر دومش را نیز خیالبافی کرد.»
توضیح اینکه این نخستین باری بود که تفکر قتل نفس به ذهن هامبرت خطور کرد.
در جایی از داستان هامبرت تلاش میکند، از خود مقابل خواننده دفاع کند:
"خانمها و آقایان هیئت منصفه، اکثر مجرمان جنسی که از ته قلب تنها مشتاق یک رابطه توام با نالهای شیرین، افزایش تپش قلب و یک رابطهی فیزیکی و نه صرفا جنسی با یک دختربچه هستند، غریبهای بیآزار، منفعل و ترسو هستند که از جامعه انتظار دارند، به آنان اجازه این عمل بیخطرشان را بدهد بدون اینکه ترس از قضاوت، محاکمه و سرکوب داشته باشند."
شخصیت واقعی، پلید و جنایتکار هامبرت را وقتی میبینیم که:
"پس از درد و دل لولیتا و اعتراف جنسیاش، اختیارش را (البته اگر اختیاری داشت) از دست میدهد و آن شب سه بار با او سکس میکند. پس از آنروز همه چیز عوض میشود و وقتی لولیتا او را بازخواست و مادرش را طلب میکند، او با بیرحمی عجیبی میگوید مادرت مرده و تو جز من هیچکس را نداری . هامبرت با تهدیدهای وحشتناک تلاش میکند که تمام روان لولیتا را نابود کند تا فقط چیزی جز جسمش برای ارضای شهوت پلیدش باقی نماند! رابطهای که دیگر تنها یک رابطه با کودک نبود، تو پس از مدتی سفر، تبدیل به رابطهی ارباب و برده شده بود، در حدی که هامبرت در بخش دیگری از کتاب میگوید: صبحها برایش قهوه میآوردم و تا زمانیکه وظیفهاش(ساک زدن) را انجام نمیداد نمیتوانست با قهوه روزش را آغاز کند! اربابی که حتی از اشکهایی که لولیتا هرشب هنگامی که خود را به خواب میزد میریخت و او از اشکهای بردهاش ناراضی بود!"
کار ما با هامبرت به پایان نمیرسد و همانند خیلی از مواقع داستان، پس از فرار لولیتا از چنگالش پلیدش، تصور میکنیم... هامبرت هم انسانست دیگر، ممکن است این جدایی شوکی باشد و منجر به ترک این جنون شود، اما هامبرت جانی میگوید:
«من از این حس شهوت نسبت به دخترهای ۹ تا ۱۴ ساله خلاص شدم اما کاملا اشتباه میکنید... شاید دیگر دنبال این نباشم که با دختری چنین ماجراجویی داشته باشم که در طول مدتی دائم در سفر و ... باشم اما نمیتوانم وقتی دخترهایی در این سنین را میبینم بیخیال شوم!»
و نهایتا یکبار دیگر نه بصورت مستقیم، بلکه غیر مستقیم در مواجهه با لولیتای حامله، با اعترافش به یک عشق حقیقی تلاش میکند به خواننده القا کند که او از ابتدا عاشق هامبرت بوده و هر کاری کرده، غیر ارادی و حاصل از عشق بوده! اما باید به هامبرت بگویم... جناب هامبرت از نظر من که مخالف قطعی اعدام هستم، اعدام فقط و فقط مجازاتی لازم برای افرادی همانند توست که کاری با جسم آدمهای دیگر ندارید و به کشتن روح مردم مشغولید، بدون حتی لحظهای فکر که چه به روز زندگی و آیندهی یک شخص میآورید.
کارنامه
حقیقتا نمره دادن به این کتاب، برای من یک چالشه!
مانند همیشه معتقدم، نویسنده باید تمام حرفش را در کتابش بزند، نه اینکه پس از اتمامش برای دفاع از خود و کتابش مصاحبه کند و بنویسد و مجبور به توضیح شود... بنابراین، به این جهت که مجبور به توضیح شد، یک ستاره و برای اینکه برخلاف آنچه که او گفته ماهیت و هستهی داستانش اروتیک است و او از پرداختن به صحنههای جنسی فرار کرده، یک ستارهی دیگر از کتاب کسر و نهایتا سه ستاره برایش منظور میکنم.